|
وبلاگ اعضای کانون وبلاگنويسان ايران
| |
|
مسئول محتوای هر مقاله نويسنده آن است!
مواضع رسمی کانون در وبلاگ اصلی کانون منتشر میشود! 11/18/2005تاریخ سیاسی جزیره ای حاشیه نشینخیلی وقت بود که به قلم کم لطفی میکردم؛ مستقیم پشت صفحه الکترونیکی می نشستم و می نوشتم. خبری از بوی ورق کاهی و رایحه قلم نبود. اشکالش هم در همین بود. لذت نوشتن را کم میکرد. دوباره به سراغش رفتم که اینگونه را بیشتر می پسندم. هوای باران زده و نمدار بالکن آپارتمان شماره چهار ساختمان پنجم خیابان Yildiz شهر کوچک و ساحلی فاماگوستا، هوای بسیار دل انگیزی برای نوشتن داشت؛ خالص و پاک، ورق کاهی حسابی مرطوب می شد. جوهر زیباتر بروی کاغذ میدوید... همسایه پایینی، آقای «اوندور...» و همسرشان که هر کدام حداقل هفتاد را داشتند، هشت ماه از سال لندن بودند و چهار ماه باقی مانده را در خاک مادریشان: جزیره قبرس. نزدیک به چهل سال بود که به انگلستان مهاجرت کرده بودند و دیگر کاملاً عرف و رسوم انگلیسی را بجا می آوردند: یک خانواده مسلمان معتدل انگلیسی. اصولاً مسلمانان قبرس در رسومات و مراوداتشان شباهت بسیاری به یونانی تباران ارتدوکس جزیره دارند. در آنجا تاریخی خبری از بنیادگرایی اسلامی نبوده است. بندرت اسلامشان ماهیت سیاسی پیدا کرده است و در یک کلام، اگر ادا کردن این جمله درست باشد باید بگویم که اسلامشان سکولار است. اصولاً اسلام ممالک اروپایی بسیار متفاوت تر از نوعش در خاورمیانه است... جزیره در سیصد سال گذشته دو قوم اصلی داشته است. اکثریت یونانی تباران مسیحی که در حال حاضر نزدیک بر یک میلیون نفر هستند و اقلیت ترک تباران مسلمان کمتر از دویست و پنجاه هزار نفر... این نیز داستان مقاومت یک ملت کوچک است. یک گروه منسجم و معتقد به آزادی. گروهی که در دوره ای از تاریخ زندگی میکرد که ما نمی کنیم. آنگونه معادلات مبارزاتی را فرموله میکرد که با استعمار جایز است، نه آنگونه که با حکومت خودی!... استعمارگران یکی پس از دیگری از ممالک ما رفتند و اما شیوه مبارزه ای که با آنان صورت میدادیم در خون ما جاری است! چه اشتباه بزرگی! حاکمیتهای ملی که یکی پس از دیگری بر ما حاکم شده اند ولو تعاریفشان از ملی گرایی آنچیز که ما میپسندیم نباشد اما داخلی اند و نیمه مردمی. با اینان میتوان حرف زد و نتیجه گرفت ولو اینکه زمانی طولانی میطلبد اما تنها راه سالم ماندن یک ملت است. کسی که با حاکمیت داخلی خودش از سر توهین، ناسزا، یورش و حمله مسلحانه برخورد کند، نمی داند که لطمه بر پیکره خودش وارد می آورد و شیوه مبارزاتی با قدرت استعماری دهه های گذشته را علیه شالوده کاملا متفاوتی بکار میبرد؟... اجازه بدهید تاریخشان را از ابتدایش برایتان بگویم. *** از سه هزار سال پیش تا 1910 اولین حاکمان قدرتمند قبرس، فراعنه مصر و دولت شهرهای یونان باستان بودند. پس از آنان امپراتوری کهن هخامنشی دوره ای بر مدیترانه حاکمیت تام برقرار میکند. اواخر سلسله هخامنشی مقارن با هجوم امپراتوری روم بر ایران باستان است. جنگی پنجاه ساله مابین نیروی دریایی دو امپراتوری قدرتمند هخامنشی و روم بر سر مرزهای غربی ایران در میگیرد که نتیجه آن شکست هخامنشیان و تصاحب مدیترانه توسط رومیان است. آخرین حمله ایرانیان باستان بدون نتیجه منجر به ویرانه شدن شهر سالامیس– بیست کیلومتری شمال فاماگوستا، شرق قبرس، پایتخت قبرس باستان – برای اولین بار میگردد. امپراتوری روم تا باقی بود بر قبرس حکمرانی کرد و پس از او امپراتوری روم شرقی (بیزانتین) و سپس مدتی کوتاه اهالی ونیز و سپس، ریچارد شیردل پادشاه انگلستان در جنگهای صلیبی بر قبرس حاکم میگردد. معادلات جنگی صلیبیون برای سرزمین مقدس (اسراییل و فلسطین کنونی) سرنوشت قبرس را برای سده ها رقم میزند. مدتی بعد، ریچارد انگلستان جزیره را به تاجری انگلیسی بنام «لویزیان» میفروشد. وراث او پس از مرگ پدر، دوباره جزیره را به انگلستان بر میگردانند. روم شرقی دوباره در جنگی خونین جزیره را تصاحب میکند. بیزانتین ها نزدیک بر سه سده حاکم میمانند تا قوای قدرتمند امپراتوری عثمانی پس از فتح کامل خاورمیانه (تا مرزهای ایران) جزیره را به تصاحب خود در می آورند. نزدیک بر صد و پنجاه سال حکومت عثمانی، دوران اعتلای فرهنگی جزیره نشینان است. شجره نامه ترک تباران امروزی جزیره به سیصد سال پیش و آغاز حاکمیت ترکها باز میگردد. اقلیت مسلمانان ترکتبار در این دوره از تاریخ در جزیره ساکن میگردند و همیشه نرخ جمعیتشان یک چهارم مسیحیان باقی میماند. امیراتوری عثمانی دچار ضعف اقتصادی، ناچاراً قبرس را در 1880 در قبال دریافت وجه سالانه به امپراتوری بریتانیا اجاره میدهد. در سالهای جنگ جهانی اول، دوران ضعف پیش از فروپاشی عثمانی، انگلستان عهدنامه را یکطرفه فسخ میکند و پس از 1910 رسماً استعمار بریتانیا بر قبرس آغاز میگردد. سالهای استعمار بریتانیا تا انقلاب استقلال 1960 انگلیسیها آنچنان که خود میگویند به عمران شهری میپردازند و تمامی تلاش خود را در جهت ایجاد مراکز آموزشی، بیمارستانی و توریستی متمرکز میکنند، اما در مرحله عمل از بسیاری از برنامه های خود باز میمانند. از 1930 عملاً قبرس در دولتهای امپراتوری بریتانیا به فراموشی سپرده می شود و فقر وارد زندگی جزیره نشینان میگردد. پس از جنگ جهانی دوم رسماً بریتانیا ورشکسته اقتصادی و نظامی میگردد. سالهای ناآرامی در الجزایر تحت استعمار فرانسه است. «دکتر فاضل کوچوک» بیست و چند ساله به الجزایر رفته و همزمان با درمان بیماران الجزایری از نزدیک وقایع منتهی به انقلاب ایشان را مطالعه میکند. به مطالعه انقلاب مشروطه و کودتای استعماری آمریکا علیه ایران نیز می پردازد، متون ادبی – تاریخی و مبارزاتی اواخر دروان عثمانی را مطالعه میکند و به قبرس باز میگردد و جنبش "آتشفشان"VOLCAN متولد می شود. نتیجه غفلت انگلستان هم مزید بر علت، منجر به شکلگیری دو جنبش انقلابی در جزیره می شود. بغیر از حمله های غافلگیر کننده چریکهای دو گروه: «گروه ولکان» با اسلحه و «گروه آیوکا» با بطری و ایجاد کردن بلوا و آتش زدن خیابانها، شرایط در آرامش نسبی باقی می ماند تا مهمانی شب سال نو 1955، در مقابل ساختمان محل اقامت حاکم انگلیسی بمبی منفجر می شود. اعلامیه های پخش شده در سرتاسر پایتخت، همان شب بلوایی بر پا میکنند. "جبهه آزادیخواه خلق قبرس" متولد می شود. گروهی که بلافاصله توسط انگلستان "گروهک تروریستی" نامیده می شود در فاصله یک ماه از محبوبیت عمومی بسیاری برخوردار میگردند. کار بجایی می رسد که انگلستان رهبران مخالف را بر سر میز مذاکره با خود فرا میخواند. نتیجه اینکه: "پادشاهی انگلستان تا پایان 1959 حاکمیت قبرس را به بومیان واگذار میکند! در قبال حاکمیت بر سه پادگان کوچک نظامی..." "جبهه آزادیخواه خلق قبرس" نتیجه اتحاد دو جنبش انقلابی IEOKA (یونانی تباران به رهبری اسقف کلیسای ارتدوکس: «ماکاریوس» که هدف اصلیشان تسلیم جزیره به یونان بود) و VOLCAN (ترک تباران پیرو «دکتر فاضل کوچوک» که در مقابل توطئه های آینده آیوکا هدف را هرچه جز تسلیم جزیره به ترکیه خطرناک میدانستند) در مدت زمان پنج سال با مبارزه مسلحانه و ایدیولوژی سوسیالیستی – ملی، بریتانیا را به شکست در ادامه استعمار میکشانند. اما اتحادی که خود آن را «اتحاد مقدس خاک مادری» نام گذاری میکنند بیش از هفت سال دوام نمی یابد! در اثر ادامه بمبگذاری های گسترده و ترور یکی پس از دیگری مقامات انگلیسی، پادشاهی انگلستان از 1958 راهی جز تسلیم در برابر چریکها نمی یابد و آرام آرام مشاغل حکومتی را به بومیان واگذار میکند. اما شش ماه قبل از پایان استعمار پیغامی از «لرد ...» در پارلمان بریتانیا به دفتر ریاست کل فرمانداری نیکوزیا (پایتخت) ارسال میگردد: "... کاری کنید که سالهای حاکمیت ما بر قبرس، سالهایی خوش و دست نایافتنی در خاطره ها باقی بماند..." که سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن!» روباه مکار به اجرا در می آید. نیروی پلیس امپراتوری رسماً به استخدام ترک تباران میپردازد و چندی بعد آینده شیطانی رقم میخورد! یک پلیس روستایی ترک تبار بدستور مستقیم فرمانده انگلیسی، به شهروند مسیحی بارداری تجاوز میکند... دکتر کوچوک مستقیماً امپراتوری را مسبب این جنایت میداند و چند روز بعد پس از تعلل رییس پلیس شهر در محاکمه سرباز ترکتبار، هم رییس پلیس شهر و هم سرباز خاطی توسط نیروهای «جنبش ولکان» ترور می شوند. این جنبش دیگر در هر ساختمان و خانه و ویلایی در قبرس که متعلق به ترکتباران است ریشه دوانده است. هر ترکتبار جوان قبرسی با اسلحه مخفی در شهر حرکت میکند و یونانی تباران همگیشان این را بخوبی می دانند و به آنان احترام میگذارند. در کارهای فنی و تاسیساتی کمکشان میکنند. بعضی اوقات حتی برایشان غذای اسلامی تهیه میبینند – مصرف غدای اصلی یونانیان قبرس فراورده های گوشت خوک است و گرچه همه جا فروش آن آزاد است، مسلمانان ترک تبار از آن پرهیز میکنند – در خانه های تیمی، هر دختر و پسر مسلمانی بحکم مفتی شهر محرم می شوند و در کنار کار روزانه شان نیز یک هسته مقاومت مرکزی براه انداخته اند گوش به فرمان بعدی هسته اصلی مقاومتشان: تیم «دکتر کوچوک» و «رئوف دنکتاش» دو رهبر آینده ترک تباران. در روز استقلال فرستاده ویژه دربار والاحضرت ملکه بریتانیا، حاکمیت را به بومیان واگذار میکند. جمهوری قبرس با قانون اساسی دموکراتیک و حق حاکمیت اکثریت – اقلیت و ساختاری نیمه سوسیالیستی متولد می شود. یک سال پس از انقلاب کمونیستی1959 کوبا، انقلاب استقلال قبرس فرا میرسد. پرزیدنت ماکاریوس و معاون پرزیدنت دکتر کوچوک که دیگر مانند قبل متحد نیستند! آن روز را استقلال خاک میهن و پیروزی انقلاب مینامند. در روز انقلاب برای آخرین بار اما دو رهبر مقاومت ملی در کنار هم می ایستند؛ از ارتش تازه تاسیس جمهوری که تحت فرماندهی «نیروهای ولکان» اداره می شوند سان میبینند؛ و باهم به جشن و سرود ملی ادای احترام میکنند. فرمانده و فرستاده ویژه پادشاهی انگلستان به سمت پادگان اصلی جنوب نیکوزیا می روند. انگلستان از کل جزیره به داشتن سه پادگان کوچک و نیروی نظامی تا مرز پانصد سرباز محدود می شود. کشور به افراد «نیروهای ولکان» با داشتن مقام معاون رییس جمهور – شخص دکتر - با حق وتو دایمی و افراد اسقف ماکاریوس که بیکباره از مذهبی بودن یونانیان استفاده میکند و نفی قانون سکولاریسم را برای خودشان جایز می شمارند! و مقام ریاست جمهوری را در مذاکرات فی مابین با امپراتوری قبضه میکنند. رییس جمهور است که حرف اول را میزند! بی اطلاع بودن از سیاست روز برای روحانی ارتدوکسی که تمام عمرش را انجیل خوانده است دور از انتظار نیست. او حتی اسلام را نمی شناسد که دین الهی دیگری است و هنوز تصور میکند "مسلمانان کافر به وحی الهی عیسی مسیح هستند و باید سوزانده شوند!" وامصیبتا که این دیگر هفتصد سال! عقب است. کار او کار دیگری است، اشتباه میکند که به سیاست که حرفه دیگری است وارد می شود. فرانسه، ترکیه و قبرس شمال برای همین بر سکولاریسم همواره تاکید میکنند و شدیداً با نقض آن برخورد میکنند. یونانیان اما اینگونه نیستند و سیاستشان بر روی وکیل و فرمانده نظامی و اسقف کلیسای اعظم باز است. بپردازیم به مقوله قانون اساسی نوشته شده برای جمهوری قبرس اینکه: قانون اساسی ضد و نقیض داری با نظارت مثلاً دایمی سه کشور انگلستان، ترکیه و یونان تدوین می شود که جدال از روز اول آغاز میگردد. خروج انگلستان؛ آغاز فصل اختلاف تا "سالهای سیاه" دو سال پس از انقلاب در 1962، آشوبی که دور از انتظار بریتانیا نبود آغاز میگردد: IEOKA علیه VOLCAN، ماکاریوس علیه دکتر کوچوک و یونانی تباران علیه ترک تباران میشورند. از 1963 ترک تباران کاملاً غیر قانونی از حاکمیت اخراج شده، شخص دکتر کوچوک استعفای خود از مقام معاون ریاست جمهوری را امضا میکند و از 1964 جنگ داخلی آغاز میگردد. ماکاریوس اسقف اعظم کلیسای جامع قبرس رسماً برنامه قتلعام ترک تباران را به اجرا میگذارد! هم رییس جمهور است و هم در امور کلیسایی شیطنت میکند! ارتش جمهوری یکی پس از دیگری به روستاهای ترک تباران یورش میبرد و جنبش مقاومت ملی VOLCAN مبارزه مسلحانه علیه جمهوری را پیش میگرد در حالی که دکتر کوچوک و «رئوف دنکتاش»؛ دو رهبر مردمی ترکها، ایالت مستقل ترک تباران در شمال قبرس و سقوط جمهوری 1960 را اعلام میکنند. سالهای سیاه جنگ داخلی تا 1974 ادامه می یابد. ده سال که ترکتباران تحت حمایت جنبش ولکان در کوه ها و جنگلها و مزارع به جنگ با یونانیان می پرداختند. «دکتر کوچوک» در همین سالها بعلت مصرف بالای مشروبات الکلی فوت میکند و هم تیمی وفادارش «رئوف دنکتاش» در 1983 آرمان او را زنده میکند. نزدیک بر هفتاد هزار ترک تبار و بیست هزار یونانی تبار قتلعام میگردند تا ترکیه چراغ سبز حمله به جمهوری قبرس بمنظور دفاع از موجودیت "خواهران و برادران ترک تبارمان..." را از انگلستان دریافت میکند. ترکیه مرز بلوک غرب و نقطه دفاع استراتژیک علیه هرگونه حمله احتمالی شوروی سابق بود. ارتشش برای همین عضوی از «ناتو» و توسط ایلات متحده مستقیماً آموزش و تجهیزات دریافت میکرد. «رئوف دنکتاش» پس از مرگ دکتر کوچوک – که اینک "رهبر فقید" ترک تباران نام گرفته است -، از ترکیه دوباره هرچه سریعتر استمداد نیروی نظامی میکند. همزمان از رهبران الجزایر و کوبا نیز تقاضای نیروی نظامی میکند که هر کدام گرچه دویست کماندو هدیه میدهند اما بلفور به دادشان می رسند. «فیدل کاسترو» بدین مناسبت سخنرانی عمومی دیگری در هاوانا براه می اندازد و در پایان از "رفیق خروشچف" استمداد کمک میکند. بوی مدیترانه به مشام کرملین می رسد و دو لشکر عظیم دریای بالتیک و دریای سیاه اتحاد جماهیر شوروی به سمت ترکیه به حرکت در می آیند. یکی پس از دیگری اولتیماتومها به آنکارا که قائله را بخوابانید و گرنه خود دست بکار می شویم. سرجمع یک دهه آتش جنگ داخلی قبرس زبانه میکشد. نخست وزیر «اجویت» دست بدامان کاخ سفید بلفور برای خواباندن قائله با چراغ سبز تمامی رهبران بلوک غرب در عرض سه روز نیمی از قبرس را به محاصره خود در می آورد و سالهای رودرویی نظامی جمهوری ترکیه و دولت کودتا ای یونان آغاز میگردد. دو عضو ناتو علیه یکدیگر، سر درد «هنری کسینجر» تمامی ندارد! دو حاکمیت در جزیره ای به وسعت استانهای گیلان و مازندران! غروب روز سوم نبرد جمهوری ترکیه و «جمهوری قبرس تحت حمایت یونان»، دو فرمانده ارشد متخاصم در فرودگاه بین المللی نیکوزیا که شمال آن در اختیار ترکها و جنوب آن در اختیار یونانی ها بود، سرهنگی انگلیسی را زیارت میکنند! انگلستان پس از 1960 حاکمیت را در عوض سه پادگان به بومیان واگذار میکند. ارتش ترکیه در تصاحب قبرس به پادگانهای انگلستان نزدیک می شوند که در فرودگاه نیکوزیا (تقریباً مرکز جغرافیایی جزیره) بیکباره ارتش انگلستان را در مقابل خود میبینند! پیغام می رسد که ترکیه حق جلوتر آمدن ندارد و بهتر است که مذاکرات آغاز شود!... در میانه جنگ لفظی فرمانده ترکیه و فرمانده یونان، سرهنگ انگلیسی از جیبش قلم سبز رنگی را بیرون می آورد و در کمال خونسردی قبرس را به دو نیم میکند. "ترکیه در شمال بماند و جمهوری قبرس هم به نیم جنوبی جزیره قناعت کند." با زیرکی تمام این را برایشان سبز می نگارد!... اکنون سه دهه است که قبرس دو حاکمیت جداگانه دارد. حاکمانی که باز هم تلاش کردند متحد شوند، یکبار تحت عنوان «برنامه ای برای جمهوری کنفدرال قبرس» و بار دیگر «... جمهوری فدرال قبرس» و هر دو بی نتیجه می ماند تا اینکه در 1979 - سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران - رئوف دنکتاش رهبران قبرس جنوب را تهدید به تشکیل کشور مستقل شمالی میکند. دور سوم مذاکرات هم بی نتیجه پایان می یابد و در 1983 "جمهوری ترکنشین شمال قبرس Turkish Republic of Northern Cyprus" با حمایت دولت وقت ترکیه و ریاست جمهوری دنکتاش اعلام میگردد. قانون اساسی جمهوری تازه تاسیس مشابه قانون اساسی جمهوری ترکیه بر اساس سکولاریسم و دموکراسی پارلمانی نوشته می شود و حاکمیت مستقل مسلمانان شمال علیه مسیحیان جنوب شکل میگیرد. در این سی سال اما دو نسل متفاوت در دو سوی Green Line همان سرهنگ انگلیسی متولد می شوند که بر خلاف خواست پدرانشان همدیگر را مسلمان بربر و مسیحی آدمکش خطاب نمی کنند. یک روز سرد زمستانی 2003 میلادی جوانان پانزده تا سی سال دو کشور در دو سوی سیمهای خاردار پایتخت دو نیم شده با هم ملاقات میکنند. شمع روشن میکنند و تا پاسی از شب به رقص و پایکوبی میپردازند. یک سال بعد مرزها باز می شوند و این دو نسل با مرامی کاملاً متفاوت با پدرانشان به خاک یکدیگر سفر میکنند. متاسفانه برای بار چهارم هم مذاکرات چند جانبه که در 2004 پس از دو دهه توقف دیپلوماسی دو ملت، تحت عنوان "برنامه کوفی عنان برای شکلگیری جمهوری فدرال قبرس" بشکست می انجامد، اما در دو سوی مرز سندیکاها، احزاب و اتحادیه های بیشماری در مسیر اتحاد دوباره قدم بر می دارند. دولت دموکرات پرزیدنت «طلعت» که سال پیش به قدرت رسید از کاخ سفید درخواست کمک مالی و حمایت بین المللی داشت که خوشبختانه چند ماه پس از دیدار او از واشنگتن، اولین محموله دلارهای سبز! برای عمران قبرس شمال واریز می شوند. سفارت ایالات متحده نیز کم کم نقش اجتماعی پررنگی در میان مردم آنجا پیدا کرده است. آمریکا گرچه محبوبیت خود را در خاورمیانه از دست داده است اما نسل بورژوای آنکارا، استانبول و قبرس شمال نشین جوان امروزی، شاید آمریکا را سر نمازهایشان مثل کویتیها دعا میکنند!... خدا میداند شیاطین واشنگتن چه خوابی برای آنجا دیده اند! دو نسل کاملا بیگانه با هم اکنون سیاست آنجا را دموکراتیک میگردانند. هر کدام در کشورشان با پدران و مادرانشان بیگانه اند و در عوض به اتحاد دوباره فکر میکنند. امید که این جدایی ناخوشایند تاریخی فقط به پایان خود نزدیک شده باشد. *** آقای «اوندور...»، همسایه پایینی، از نمایندگان ترک تبار پارلمان جمهوری 1960 بود. در سال آغازین جنگ داخلی، همزمان با فاش شدن برنامه کثیف قتلعام ماکاریوس، حکم اعدام او هم صادر می شود. خود اینچنین میگوید: "شبانه متوجه شدم که کاملاً غیر قانونی مصونیت پارلمانی ما نمایندگان ترک تبار شکسته شده است و ارتش دیگر نتنها حفظ جان ما را بر عهده نمی گیرد بلکه کاملاً دچار تصفیه نژادی ماه های گذشته یکطرفه علیه ملت ما یورش را آغاز کرده است. حوالی ساعت 2 نیمه شب تلفنی با دکتر کوچوک و رفیق دنکتاش صحبت کردم، آنها نظرشان بر مخفی شدن در نزدیکترین محل تحت نظارت ارتش مقاومت ملی (جنبش VOLCAN) بود. صدای رگبار مسلسلها همه جا شنیده می شد. ساعت 3 متوجه شدم محله های ترک نشین مان در پایتخت در حال سقوط کردن اند و تانکها به منازل ترکها هجوم میبرند. چریکهای ولکان تا حد توانشان مردم را به سمت کوهای شمال میبردند و در این میان بچه ها و پیره زنها اگر هم موفق به فرار می شدند در کوها جان میباختند. همه چیز تمام شده بود. رسماً جمهوری سقوط کرده بود و دیگر ماندنمان بیفایده بود. همسرم در حال بستن چمدانها بود و من کنار تلفن مرتب در تماس با دیگر نمایندگان و شخص معاون رییس جمهور! مرحوم دکتر همه ما نمایندگان را به پناه گرفتن در پادگانهای انگلستان و خروج از کشور برای رساندن فریادمان به کشورهای استقلال یافته ترویج میکرد و خودش در سفارت ترکیه مستقر شده بود و دولتمان را که فوراً و شبانه تشکیل شد، هدایت میکرد. در حال مذاکره برای متقاعد کردن رهبران ترکیه به حمله نظامی بودیم. مذاکره ای که ده سال طول کشید تا بدادمان رسیدند! مدام میگفتند اوضاع بین الملل مساعد نیست و ایالات متحده هم چنین اجازه ای بما نمی دهد! نزدیک ساعت چهار صبح بود که فهمیدیم پادگانهای بریتانیا ما را برای حفظ جانمان به داخل راه میدهند. جایی که وحشی های یونانی اجازه ورود نداشتند. خیلی خوشحال شدم. به سرعت با بدبختی زیادی خود را به پادگان جنوبی نیکوزیا رساندیم و چند روزی آنجا بودیم تا موفق شدم با یک هواپیمای نظامی خانواده ام را به لندن ببرم. با یک چمدان وارد انگلستان شدیم و سی و پنج سال وطنمان را ندیدیم... ولش کن! دوست ندارم آن روزها را بیاد بیاورم. روزهای سنگینی بود... خدا را شکر که حاکمیت مستقلمان قدرتمند است و دیگر چنین اتفاقهای تلخی رخ نخواهد داد." مکثی میکند. نگاهش را بسمت غروب آفتاب بر میگرداند، لیوان آبجواش را لاجرعه سر میکشد و سرخی غروب در چشمانش تجلی میکند. "جمهوری 1960 تمام امید من بود. ما یک ملت بودیم و اگر متحد میماندیم امروز بسیار از این موفق تر بودیم. چه فایده ای در پس این جدایی تاریخی است؟!..." با خنده ای تلخ اضافه کرد: "من هم مثل مرحوم دکتر زیاد مشروب میخورم و این خطرناک است." جمله آخر را دو بار تکرار کرد و هربار هم یک آه! سنگین بدنبالش. |
وبلاگ اعضاءاعضا هم بسته
|