مسئول محتوای هر مقاله نويسنده آن است!
مواضع رسمی کانون در وبلاگ اصلی کانون منتشر می‌شود!

           3/03/2008

 

داد خواهيم اين بيداد را.../كاوه كرمانشاهی



از شنیدن خبر لغو حكم اعدام عدنان حسن‌پور چنان ذوق‌زده و شادمان می‌شوم كه برای لحظه‌ای همه چيز را فراموش می‌كنم. فراموش می‌كنم آن بسيار كسانی را كه به ناحق محكومند به زيستن در گوشه‌ی زندان‌ يا كه در بازداشت‌گاه‌ صدور حكمی به يقين ناعادلانه را به انتظار نشسته‌اند. فراموشم می‌شود كه در فاصله‌ی ۱۸۱۷ كيلومتری از شهری كه در آن زندگی می‌كنم، در زاهدان، چنين حكم غيرمنصفانه‌ای برای يعقوب مهرنهاد هم صادر شده، هم‌ميهن بلوچی كه سال‌هاست او را به واسطه‌ی فعاليت‌های NGOی‌اش دورادور می‌شناسم. و چه زود به ياد می‌آورم اين‌ها را و چه كوتاه است عمر ذوق‌زدگی و شادمانی و فراموشی‌‌ام. هنوز چند روزی از شنيدن خبر لغو حكم عدنان نگذشته كه خبرگزاری‌های برون‌مرزی و سايت‌های اينترنتی خبر محكوميت فرزاد كمانگر (معلم كاميارانی و فعال حقوق بشر) به اعدام را كه طی يك محاكمه‌ی هفت دقيقه‌ای (به همراه دو تن ديگر از فعالان سياسی كُرد به نام‌های فرهاد وكيلی و علی حيدريان كه آن‌ها نيز هر كدام به تحمل ۱۰ سال حبس و اعدام محكوم شده‌اند) توسط دادگاه انقلاب صادر شده منتشر می‌كنند. آری باز هم اعدام، نامش هم سنگين است چه رسد به حكمش. هر قدر هم كه به بركت نظام اسلامی و هميشه انقلابی برای‌مان عادی شده باشد شنيدن و خواندن اخبار صدور و اجرای احكام اعدام و ديدن فيلم و تصاوير و يا حتی اجرای وقيحانه‌ی آن در خيابان‌ها و ميادين شهر (البته پيش از آن‌‌كه ممنوع كنند اين مورد اخير را) اما انسان را به حكم انسانيتش سكوت جايز نيست در برابر اين‌چنين بيداد و حكم به ستاندن حق حيات آدمی به رأی دادگاه هفت دقيقه‌ای! پس اينك اين مائيم كه به حكم انسان بودن و انسان زيستن داد خواهيم اين بيداد را... رنج‌نامه‌ی فرزاد را كه از وضعيت خود در زندان نگاشته و چندی پيش انتشار بيرونی يافت برای چندمين بار می‌خوانم و با خوانش هر باره‌اش صدای فريادهایش هنگام فرود آمدن مشت و لگد و شلاق بر پيكرش در گوشم می‌پيچد و مو بر بدم راست می‌شود. سعی می‌كنم بنا بر روايات فرزاد تصاويری از آن‌چه را كه بر او گذشته در ذهنم شبيه‌سازی كنم اما دشوار است به تصوير كشيدن اوج قساوت و شقاوت مشتی انسان‌نما كه چنين ددمنشانه بر انسانيت می‌تازند و در آزردن جسم و روان فرزاد گوی‌ سبقت را از يكديگر می‌ربايند. تهران از كرماشان و كرماشان از سنندج... مرحبا به اين همه پايداری و استقامتت ای بزرگ‌مرد كه آميختی آن را با حس جسارت آن‌گاه كه حكم مرگت را پيش رويت گذاردند و به جای امضای آن سرود جاودانگی سر دادی و داغ شكستن و سر نهادن به رأی دادگاهی بدون هرگونه وجاهت قانونی را بر دل‌شان نشاندی. و اينك اين مائيم كه هم‌صدا با تو سرود آزادگی سر می‌دهيم و داد خواهيم اين بیداد را... شنيده‌ام به گاه ملاقات با مادر شرم داشته‌ای از رودررويی با او چرا كه خود را لايق به ديدار با دايه‌ خانمت نديده‌ای در آن وضعيت! شرم را نشستن بر آن سيمای زيبايت نارواست كاك فرزاد كه شرم نه شايسته‌ی تو كه سزاوار آنانی‌ست كه ماه‌هاست به ستم در بندت كرده‌اند و به شكنجه و تحقير آزرده‌اند تن و روانت را. راستی آن جسم و جانت، آن بير و باورت از جنس چيست ای برادر كه نه شكنجه‌‌های فيزيكی و نه فشارهای روانی و نه حتی ‌حكم مرگت را توان آن نبود تا به زانويت درآورند و در هم شكنند آن اراده و ايمان را؟! به جای نوشتن توبه‌نامه قلم در دست می‌گيری و برای‌ شاگردانت می‌نويسی و اين‌بار نيز نه از خود كه برای آنان می‌گويی و ای خوشا به حال آن دانش‌آموزانی كه در مكتب چون تو آموزگاری خواندن و نوشتن را فرا گرفتند و الفبای آزاد زيستن را مشق كردند. و مگر نه اين‌كه معلم هميشه نزد ما نماد ايثار است و از خود گذشتگی، سمبل آگاهی است و عدالت. پس اينك اين مائيم آموختگان در مكتب آموزگارانی ‌چون تو كه عدالت را فرياد می‌زنيم و داد خواهيم اين بيداد را... اميد دارم كه اين حكم ناعادلانه در پی اعتراضات مدنی و كوشش‌های حقوق بشری لغو خواهد شد... پس همه با هم برای لغو حكم اعدام فرزاد و يعقوب و
...
برگرفته از سایت آژانس خبری کوروش


نظرهای شما: Post a Comment

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?