مسئول محتوای هر مقاله نويسنده آن است!
مواضع رسمی کانون در وبلاگ اصلی کانون منتشر می‌شود!

           5/14/2021

 

 

نامه ای به خدا

نامه ی خودم را با کفر آغاز می کنم. درودی نمی فرستم چون اگر هستی  تو را شایسته ستایش نمی بینم.

در این لحظه که برایت می نویسم قطره اشکی از چشمانم سرازیر شده است. می دانی چرا؟ چون مسلمانی از ظلم تو آواز خواند. از این که اسیر پوچی شده در این دنیا. گفتم وقتی یک مسلمان اینگونه از دست تو می نالد من کجای داستان تو قرار می گیرم. تصمیم گرفتم برایت بنویسم.

چه اسمی روی تو بگذارم که با هم صمیمی شویم و بتوانم حرف دلم را بزنم. چون من صمیمیتی با تو احساس نمی کنم. اول این ماجرا فرض می گیرم هستی و این جهان بزرگی را مدیریت می کنی.  اسمت را اهورا می گذارم چون اهورا اسم ایرانی توست و من بهتر می توانم با آن ارتباط بگیرم به اسم عربی الله کاری ندارم. می خواهم مدیریت هایت را به تو نشان دهم ببینم خودت از خدایی خودت خجالت نمی کشی؟

از اول خلقت شروع کنیم.

چرا وقتی بشر را آفریدی به خودت احس الخالقین گفتی؟ تحت تأثیر هنر خود قرار گرفتی؟ قبل از تو مگر هنر انسان سازی وجود داشت که تحت تأثیر قرار گرفتی؟ یعنی طبق ایده ای که از گذشته داشتی به خودت احسن الخالقین گفتی؟ کار خودت را با کارهای قبلی مقایسه می کردی؟  چون اگر ایده ای نسبت به گذشته نداشتی، تحت تأثیر قرار نمی گرفتی.  در دنیا وقتی یک مجسمه ساز مجسمه ای می سازد، تمرین های بعدی او بهتر می شود. چرا گاهی انسان های ناقص الخلقه به وجود می آیند. چرا وقتی انسان های معیوب به دنیا می آیند، دوقلوی های به هم چسبیده به دنیا می آید یا کور مادر زاد به خودت نمی گویی چقدر دست و پاچلفتی هستم؟

در بدو خلقت اسما را به آدم یاد دادی و بعد از فرشتگان اسما را پرسیدی و نمی دانستند. تو از اول خلقت آدم در کار تقلب بودی. وقتی تقلب رساندی به آدم چرا او را برتر از فرشتگان دانستی؟  چرا وقتی خودت تقلب می کنی انتظار داری ما نکنیم.

چرا هراس داشتی که آدم و حوا از میوه دانش بخورند؟  مگر دانش چیز بدی است؟ چون در حدیث است که وقتی آدم و حوا از میوه ممنوعه خوردند تازه فهمیدند که لخت هستند. یعنی نسبت به جسم خود آگاهی یافتند. خوب دو آدم لخت و سرگردان در بهشت که هیچ کاری، هنری و صنعتی نداشتند، به چه درد تو می خوردند؟ هدف از خلقتشان چه بود؟ چه چیزی این دو به دنیا اضافه می کردند با خردی که نداشتند؟

بعد که از خوردن میوه کمی عقل به سرشان آمد آنها را از بهشت راندی.

خوب خطا کردن آدم و حوا تقصیر توست یا تقصیر شیطان؟ شیطان نافرمانی کرد و تو از خودت او را راندی، بعد از تو اجازه خواست که در فریب آدم بکوشد و تو قبول کردی. تو خودت به شر اجازه دادی که به سراغ آدم بیاید. چرا توانی به او ندادی که در برابر فریب مقاومت کند. این نقص کار تو نیست که بی خود به خودت احست الخالقین گفتی؟ آیا با اجازه دادن و حیات ابدی به شیطان با او در زشتی هایش شریک نشدی؟ اصلاً برای چه اجازه دادی؟ از شر خوشت می آید؟

حالا بر می گردیم به حبوط

چرا باید فقط دو انسان بیافرینی که نسل آدمیزاد حرامزاده باشد. خواهر و برادر که نباید با هم ازدواج کنند. برای تو سخت بود چهار انسان بیافرینی که هابیل و قابیل بر سر خواهر با هم نجگند و شروع هستی آنها با قتل و زنای با محارم رقم نخورد؟

اعصاب خودت را کنترل نمی کنی و برای خوردن یک سیب بشر را به روی زمین می فرستی و او به زمین می آید و گناهانی به مراتب بزرگتر از خوردن سیب انجام می دهد. یک دقیقه فکر کن ببین خوردن سیب بدتر است یا گناهانی که بشر در این چند هزار سال انجام داده است. آیا گناهانی مثل حمله و لشگر کشی به کشورهای همسایه، چپاول منابع طبیعی آنها، به اسارت کشیدن زنان و کودکان، شلاق خوردن آنها زیر کار، تحقیر شدن آنها، تجاوز، دزدی، استعمار، استحمار، بهره کشی، دروغ، زنا با محارم و .... بدتر است یا خوردن سیب؟ اهورا جان چطور می توان تو را خدای توانمند و عاقل نامید وقتی از خوردن یک سیب نتوانستی بگذری ولی چشم خود را بر روی این همه اشتباه بشر می بندی؟

اگر آدم و حوا در بهشت مانده بودند برایت راحت تر نبود تا به روی زمین بیایند و بعد 124 هزار پیامبر بفرستی و این همه پیامبر نتوانند بشر را اصلاح کنند؟ اصلاً چرا صد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستادی؟ اگر توانمند بودی باید با یکی هم می توانستی بشر را اصلاح کنی. اصلاً همان یکی را هم نباید می فرستادی اگر توانمند بودی. فرستادن پیامبر یعنی این که انسان ها کاری را که تو نتوانستی بکنی بهتر از تو انجام می دهند. با فرستادن پیامبران خودت را زیر سوال بردی. مگر تو به وزیر و دفتر نیاز داری؟ وقتی پیامبر می فرستی یعنی خودت نمی توانی، آنها از طرف تو بهتر می توانند. اگر نیاز داری به پیامبر پس الله و الصمد بی معنی می شود.

خودت را هم در قالب عیسی به زمین فرستادی تا گناه بشر را ببخشی. یک دقیقه فکر کن به این منطق. به خاطر یک سیب بشر را از عرش یه فرش می رسانی، بعد پشیمان می شوی (یعنی درست تصمیم نگرفتی، علمت کامل نیست ) به روی زمین می آیی تا اشتباهت را جبران کنی و اینقدر این بشر در شر قوی شده است که تو را به صلیب می کشد و تو راهی نداری به جز این که دوباره به آسمان بروی. عزیزم کمی خودت را کنترل می کردی و این همه دردسر نمی کشیدی.

گله من از آن پیامبر آخری است که فرستادی. قحطی انسان آمده بود که از یک بی سواد خواستی پیامت را به همه جهانیان برساند؟ آخر این محمد زنباره که در جنگ دمه الجندل دو چوپان را می کشد و خانه های خالی را غارت می کند،  (رجوع شود به کتاب سیره النبی نوشته ابن هشام)  با زن یهودی در همان شبی که پدر و برادر و شوهر او را کشته است هم بستر می شود، ( سیره النبی ص 419) با عروس خود بر خلاف رسوم عربستان ازدواج می کند (ﺻﺤﯿﺢ ﻣﺴﻠﻢ ﺟﻠﺪ ٢ حديث ٢٤٣٧ (صفحه ٥١٩ (در جوانی  گوسفندی خاکستری برای هبل (رقیب تو) قربانی می کند (به کتاب الاصنام نوشته ابومنذر هشام بن محمد بن سائب كلبى، ترجمه سید محمد رضا جلالی نائینی رجوع شود)، این چه الگویی است برای جهان بشریت؟ خودت خجالت نمی کشی؟

اگر این الگوی توست دیگه من از حاکمان کشورم چه انتظاری دارم؟ از کدام گوشه از بد مدیریت های تو حرف بزنم؟ از  جنگ های صلیبی که به خاطر اسلام شد؟ از جنگ شیعه و سنی در دوره صفوی؟ از فقر آفریقا؟ از زجر زنان در جهان سوم؟ از چه بگویم.  مشکلات خودم را فراموش کردم. خوب مدیریت بلد نیستی بیا پایین.

پارمیس



نظرهای شما:
I think this post is kos-sher!
Empty vessels make the most noise.

 
Post a Comment

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?